دیانا ، فرشته کوچولودیانا ، فرشته کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

دیانا فرشته کوچولوی ما

عشق زندگیم 18 ماهگیت مبارک

آخ که چقدر امروز برام ناز میکردی و محبت نثارم میکردی ... دستها و بازوهامو می بوسیدی و صورتتو می چسبوندی به بازوهام ... اینقدر آرامش بهم میدادی ... دخترمهربونم تو همه ی هستی و زندگی من هستی ... اینو بدون خیلی خیلی دوست دارم به مناسبت 18 ماهگی بردمت پارک ... حسابی تاب بازی و الاکلنگ بازی کردی ... خیلی خسته شدی وقتی بهت گفتم بریم برات بستنی بخرم بریم خونه دویدی و به سمت خونه راه افتادی بعد با باباجون رفتیم بستی نوش جان کردیم و برگشتیم خونه ... ...
28 مرداد 1394

دخترم روزت مبارک

دخترم تو فرشته ای هستی از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان . . .   جگر گوشه من روزت مبارک   دو روزی بود شروع کرده بودی و کلمه کباب را تکرار می کردی ... روز دختر برای شام شب خورشت قیمه درست کرده بودم با کلی دقت و ذوق ... شب که بابا اومد خونه غافلگیرمون کرد و به مناسبت روز دختر برات کباب خریده بود تا لذت گفتن این کلمه را بیشتر حس کنیم . این شد که حجم بیشتر غذای دستپخت من رفت تو بایگانی یخچال برای فردا و اما هنوز موفق به گرفتن کادوی روز دختر برات نشدیم . میخواستم برات یه تنفگ آبپاش خوب بگیرم که هنوز اونی که می خواستم پیدا نکردم . و چون با موبایل اسباب بازی خوب ارتباط برقرار نک...
27 مرداد 1394

واکسن 18 ماهگی

دیانای عزیزم ؛ 26 مرداد بردمت برای واکسن 18 ماهگی ... با مامانی رفتیم ... توی بغلم بودی که اولین واکسنت رو روی دست چپت زدن ، بغض کردی و مچ دستتو تکون میدادی که دردشو حس نکنی ... جلوی خودت رو گرفتی گریه نکنی اما نشد و یه کمی گریه کردی ... دست راستت را که زدن دنبال همون گریه قبلی ادامه دادی اما فورا انگشتت رو گذاشتی بین دندونات تا دردو حس نکنی و کم کم آروم شدی ... خیلی مظلوم سرت رو روی شونم گذاشته بودی ، ناز و صبور شده بودی . برات یه کیک خریدم و خوردی تا یه کم دلت اروم بگیره ... ... دوستت دارم عزیز دلم ، نفسمی عشق کوچولوی من و یه اتفاق جالب اینکه همین روز بعد از نماز صبح کولر رو خاموش کردیم و پنج دقیقه ام نگذشت که از خواب بیدار شدی و...
26 مرداد 1394

دایره لغات دخترم تا 18 ماهگی

کباب : کفشهام دای : دایی عمو اما : عمه آقا : شوهر خاله ارباب : ارباب داغ سرد درد همون کیه: کره شای : چای ازون : اشاره به خوراکی دلخواه باباجی : بابا مجید مامان نانا: نی نی - عروسک توپ نونون : نون توپ : شیرینی بامیه پاک: پارک باغ : باغ قان قان : کالسکه شوار:شلوار ( خیلی خوشمزه بیانش میکنه ) حامام: حمام گگا:غذا سرباز   و مرور تفریحات این روزها و رنگی شدن پست جدید با چند تا عکس از گل قشنگ باغ زندگیمون .... سکانس اول : پارک محلمون . یکرو...
24 مرداد 1394

متفرقه های این روزها

بازی با اسباب بازی فکری جدید ... آشنایی با اشکال و رنگها   از این روتختی خوشش اومده و مثلا داره خوشحالیشو نشون میده یه نگاهی هم به سر و ضعش بندازه !!! اینجا ازم خواسته تو خونه کفش پاش بکنم و با اون بره روی مبل و رژه بره سر زدن به یاهو مسنجر سری هم به مغازه بابا بزنه ! بازی این روزها ... دراز کشیدن روی سرامیک و سر خوردن عزیزکم پاش سوخته و مجبور به دایم نشستن شده ... باید با گوشی مشغولش کنیم و کالسکه رو بیاریم داخل خونه و قان قان بکنیم تا حواسش پرت بشه ... این عروسکها هم کمک حالمون بودن اینجا سوختگی پاها بهتر ش...
11 مرداد 1394

پاگشای زن دایی جون ومهمون داری

جمعه 2 مرداد و پاگشای دایی و زن دایی جون... دیانای عزیزم از اینکه مهمون اومده بود خونمون خیلی خوشحال بود و دوست داشت عروسکها و اتاقشو به فامیل جدید نشون بده باز هم خاله جون زحمت کشیده و براش یه پیراهن خوشکل هدیه خریده ... من متاسفانه فرصت نشد از دخترم عکس تکی بگیرم و  یکهفته بعد بازهم پاگشای دایی و زن دایی جون دیانا خونه ی خاله جونش که اینجا دیگه فرصتی برای عکاسی دست داد البته اونم نکتش اینجاست که دخترم با دستمال کاغذی قصد گردگیری داشت ...  اینم لباسی که خاله جون هدیه خریده ! و البته همان روز ناهار مهمون خاله ی من بودیم و اینم عکس دیانا جونی و نیکا جون‌(نوه خا...
3 مرداد 1394
1